زندگی یعنی ، شب نو ، روز نو، اندیشه ی نو
زندگی یعنی ، غم نو ، حسرت نو ، پیشه ی نو
زندگی بایست سرشار از تکان و تازگی باشد
زندگی بایست در پیچ و خم راهش زالوان حوادث رنگ بپذیرد .
زندگی بایست یک دم ، یک نفس حتی زجنبش وانماد ،
گر چه این جنبش برای مقصدی بیهود باشد
زندگانی همچو آب است .
آب اگر را کد بماند چهره اش افسرده خواهد گشت
وبوی گند می گیرد .
در هلال آبگیرش غنچه ی لبخند می میرد
آهوان عشق از آب گل آلودش نمی نوشند
مرغکان شوق در آیینه ی تارش نمی جوشند
من سرودی تازه می خواهم ،
افتخاری آسمانگیر و بلند آوازه می خواهم.
کرم خاکی نیستم من تا بمانم در مغاک خویشتن خاموش
نیستم شب کور کز خورشید روشن گر بدوزم چشم ،
آفتابم من که یکجا ، یک زمان ساکت نمی مانم
ه . شفا
کل شعر همین است ؟
می شود تا فردا جواب دهید