حرکت راز هستی

فرزندان آرش

حرکت راز هستی

فرزندان آرش

معرفی کتاب : دل به دریا بزن


معرفی کتاب به معنی تایید نویسنده و سایر سخنان او نیست .مسلمان حکمت و علم را یاد میگیرد اگر چه از اهل نفاق باشد.(حدیثی از معصوم)

نویسنده  باگوان شری راجنیش (اوشو) - مترجم : مجید پزشکی - انتشارات هودین- 100 صفحه

                                                        **********

زمانی که خطر کنی و دل به دریا بزنی، آنگاه هوش و خردی فراوان از تو فوران می کند. همچون یک شمشیر، تیز می شوی. اما مردم هرگز خطر نمی کنند. شمشیرشان روز به روز بیشتر زنگار می زند. آیینه وجودشان، گرد و غبارمی اندوزد. یگانه راه ممکن، زندگی در حرارت صد درجه است. زیرا در این درجه تبخیر صورت می گیرد و "خود" تو از میان بر می خیزد.

**********

دلنشین ترین آواز، آواز بی آوازخوان است........


معرفی کتاب : دل به دریا بزن

معرفی کتاب به معنی تایید نویسنده و سایر سخنان او نیست .مسلمان حکمت و علم را یاد میگیرد اگر چه از اهل نفاق باشد.(حدیثی از معصوم)

نویسنده  باگوان شری راجنیش (اوشو) - مترجم : مجید پزشکی - انتشارات هودین- 100 صفحه

                                                        **********

زمانی که خطر کنی و دل به دریا بزنی، آنگاه هوش و خردی فراوان از تو فوران می کند. همچون یک شمشیر، تیز می شوی. اما مردم هرگز خطر نمی کنند. شمشیرشان روز به روز بیشتر زنگار می زند. آیینه وجودشان، گرد و غبارمی اندوزد. یگانه راه ممکن، زندگی در حرارت صد درجه است. زیرا در این درجه تبخیر صورت می گیرد و "خود" تو از میان بر می خیزد.

**********

دلنشین ترین آواز، آواز بی آوازخوان است. آواز آنگاه زیباست، که آوازخوان تو نیستی، بلکه خدا آوازخوان است. آنگاه که یک نی میان تهی هستی، هیچ مانعی درتو نیست و خدا بر تو می دمد. تو فقط باید مانع ایجاد نکنی و سد راه نشوی. اگر بگذاری خدا از راه تو جاری شود، زندگی چنان پرشکوه و باعظمت می شود که نمی توانی تصورش را بکنی. و هیچ چیز زیباتر از زمانی نیست که تو دیگر درمیان نیستی و خدا آزادانه از راه تو جاری می شود.

                                                      **********

سکوت پیشه کن تا احساس کنی عشق خداوند از همه طرف بر تو جاری می شود. ناگهان به این آگاهی می رسی که از تو مراقبت میشود. تو را به حال خود رها نکرده اند.

                                                       **********

اگر از آسان گیری غافل بمانی، از سرخوشی غافل خواهی ماند. این دو، دو روی یک سکه اند. آسان گیر بودن، شرط اساسی سرخوش بودن است. همه چیز را یک سرگرمی تلقی کن. حتی باید مرگ را نیز بازی و سرگرمی تلقی کرد.

                                                        **********

زندگی یک نمایش بزرگ است. ما در شرق، آن را نمایش خدا میخوانیم. هیچ کس در این نمایش، نقش خود را جدی نمیگیرد. اگر ثروتمند هستی یا فقیر، آن را جدی نگیر. ما فقط نقش مان را در نمایش زندگی ایفا میکنیم. تا آنجا که می توانی، نقشت را به زیبایی ایفا کن اما پیوسته به یاد آور که همه چیز یک بازی است. .آنگاه که مرگ فرا رسد، آخرین پرده نمایش فرو می افتد و تمام بازیگران ناپدید میشوند. همه شان به انرژی کیهانی تبدیل می شوند. اگر با یاد داشتن این موضوع در دنیا زندگی کنی، از تمامی بدبختیها رها میشوی. بدبختی، نتیجه جدی گرفتن و شادمانی، نتیجه آسان گرفتن زندگی است.

                                                        **********

خورشید برآمده ولی ما با چشمانی بسته نشسته ایم.گشودن چشمها، کاری است بس آسان. به محض اینکه چشمانت را بگشایی، تاریکی ناپدید خواهد شد. خدا همیشه حاضر، در دسترس و آماده است تا تو را از عشق و شور و نشاط لبریز سازد. آماده است تا تو را غرق نعمت کند اما تو بسته هستی. آماده دریافت از خدا نیستی.

                                                        **********

همه چیز یک جشن الهی است. زنگی و مرگ، پیوند و جدایی، کودکی و جوانی و پیری ... . اگر همه چیز را جشن بگیری، یک ستایشگر واقعی، یک دیندار حقیقی می شوی.

                                                        **********

همیشه به یاد داشته باش که این لحظه، ممکن است تنها لحظه ای باشد که در اختیار داشته باشی و لحظه دیگر، وجود نداشته باشد. اگر چنین شود، همه زندگیت دگرگون می شود. چیزهای کوچک زندگی زیبا می شوند.  مادی و خاکی، مقدس می شود و عادی، خارق العاده.

                                                        **********

هیچ راهی برای ابراز شکرگزاری از خداوند وجود ندارد. موهبت او چنان عظیم است که ما لایقش نیستیم. او از روی بی نیازی خویش به ما بخشیده است. آگاه بودن از این نکته و احساس کردنش،، شادمانی می آفریند و از آن شادمانی، شکرگزاری از هستی به پا می خیزد.

                                                                      **********

اگر در جستجوی شادمانی هستی، همه کس و همه چیز را غرق در شادمانی کن. اگر عشق می خواهی، عشق بورز. هستی خسیس نیست. با دست و دلبازی می بخشد. اما هستی زمانی می بخشد که تو قبلا بخشیده باشی و چند برابر آنچه را که تو بخشیده ای، باز پس می دهد.

                                                        **********

ما هر چه را که در خود بیافرینیم، دارای مرکز آهن ربایی می شود. میدانی از انرژی ایجاد می کند و در این میدان انرژی، اتفاقات روی می دهند. پس اگر به دنبال شادمانی هستی، باید هر قدر که می توانی شادی بیافرینی تا هزار برابر بیشتر از آن شادی، نصیب تو شود.

                                                        **********

هستی به این دلیل بی تفاوت به نظر می رسد که ما عشق نمی ورزیم، یکنواخت و خسته کننده هستیم. اگر به هرچه هست ،به رودخانه، به کوه، به ستارگان، به انسانها، به حیوانها عشق بورزی، و با همه هستی، گرم و صمیمی شوی، هستی با تو گرم و صمیمی می شود. تو هر چه باشی، هستی برای تو همان گونه هست.

                                                        **********

بیاموز که دوباره همچون یک کودک بخندی، آگاهانه و از ته دل بخند. اگر چنین کنی، با اتفاقی شگرف روبرو می شوی. وقتی تو از ته دل بخندی، از خود بیخود می شوی و در این حالت بیخودی ست که می توانی خدا را بشناسی.

                                                        **********

زندگی را تا آنجا که می توانی آسان بگیر. زندگی را هر قدر آسانتر بگیری، روشنی بیشتری می یابی. هر قدر زندگی را آسانتر بگیری، از نور سرشارتر می شوی.

                                                        **********

شاد بودن، عین دینداری و غمگین بودن، عین بی دینی است. شاید شیطان، این مردم را فریفته است. خدا فقط می تواند سرور و شادمانی باشد. پس شادمان باش و بگذار شادی ات، عبادت شود.

                                                        **********

از نشستن بدون دلیل و انگیزه در سکوت، لذت ببر. در سکوت نشستن، نفس کشیدن، وجود داشتن، گوش دادن به پرندگان یا به تماشا نشستن تنفست. اندک اندک رایحه ای تازه از تو برخواهد خاست. آن رایحه، آن توازن، آن آرامش، آن سکون، همان مراقبه است.

                                                        **********

قصد من آن است که انسان دوباره در زمین ریشه بدواند تا جانی دوباره بیابد. تا پر برگ و پرگل و سبز شود. تو تا زمانی که گل ندهی، ناخوشنود می مانی. یک درخت زمانی کامروا می شود که گل بدهد. انسان نیز این گونه به کامروایی می رسد. شکوفایی گلهای عشق، شادی، رهایی، خرد. تنها شکوفایی این گلها به تو احساس کامروایی می دهد و انسانی که به کامروایی رسیده است، هیچ گاه غمگین نیست.

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد